گفتگو با بنیانگذار پلتفرم مشاوره به کسبوکارها
مقدمه
«فوتی پاناگیو» (Foti Panagio)، یک کارآفرین 33 ساله و یکی از بنیانگذاران شرکت «گروثمنتور» (GrowthMentor) است. گروثمنتور، یک پلتفرم ارتباطی و دوطرفه است که امکان ارتباط با منتورهای کسبوکاری را برای کارآفرینان فراهم نموده و در عین حال، بازاری بزرگ و رو به رشد نیز برای مشاوران کسبوکاری فراهم میآورد. وی و شرکایش، کار خود را از سپتامبر 2018 شروع نموده و از آن زمان، با رشد چشمگیری همراه بودهاند. در این مصاحبه، پاناگیو از موفقیتها و شکستهای خود در مسیر کارآفرینی میگوید، درسهایی ارزنده که میتوان از آنها آموخت و در سایر کسبوکارها بکار گرفت.
سلام، کمی از خودتان بگویید. چه سوابق کاری داشتهاید و اکنون مشغول چه کاری هستید؟
من در آمریکا به دنیا آمدم، اما والدینی یونانی دارم. در سهسالگی به یونان مهاجرت کردیم و دو سال بعد، وقتی پنج سالم بود و زبان انگلیسی هم بلد نبودم، به آمریکا بازگشتیم. در 15 سالگی، وقتی یونان را تا حدود زیادی فراموش کرده بودم، باز هم به یونان بازگشتیم. چیزی که در طول این حرکات دیوانهوار همواره ثابت بود، مواجهه من با کارآفرینی بود. پدرم طی دهههای 80 و 90 میلادی، یک توسعهدهنده املاک و مستغلات تجاری در فلوریدا بود و من بهعنوان یک کودک 10 ساله، به یاد میآورم که بعدازظهرها با پدرم به محلهای ساختوساز او میرفتیم و در راه بازگشت، صحبتهای پدر و پسری میکردیم. آنجا بود که جزئیاتی در مورد هزینهها، نرخ بهرهبرداری و تاکتیکهای مذاکره که پدر برای جلب نظر فروشندگان برای اعلام کمترین نرخ برای مصالح ساختمانی استفاده میکرد را یاد گرفتم.
این دو دهه، به سرعت برق گذشت و اکنون 33 سالهام. بهعنوان یک کارآفرین، در حال حاضر در حال ایجاد جامعهای به نام گروثمنتور هستم. استارتآپی مبتنی بر یک پلتفرم دوطرفه که به بازاریابها و کارآفرینان، توانایی ارتباط با مربیان را از طریق تماسهای اسکایپی فراهم مینماید. مجموعه مربیان حاضر در این پلتفرم، تحت غربالگری شدید قرار داشته و ما ضمانت میکنیم که از مهارتهای نرم مورد نیاز برای تبدیل شدن به مربیانی فوقالعاده، برخوردار هستند. ورود به این پلتفرم، 99 دلار هزینه در برداشته که شامل 5 ساعت تماس رایگان با مربیان و چند قابلیت کاربردی دیگر است. طرف دیگر این پلتفرم، یعنی مربیان کسبوکار، باید حداقل سه جلسه مربیگری را به صورت رایگان گذرانده باشند تا بتوانند برای کلاسهای بعدی خود، درخواست پول نمایند.
چطور شد که به این ایده رسیدید؟
پس از تکمیل تحصیلاتم در دبیرستان، به مدرسه کسبوکار «CASS» در لندن رفتم. آنجا دورههای مالی و سرمایهگذاری را گذراندم. هدفم این بود که کرم کارآفرینی درونم را همچنان فعال نگه دارم. صادقانه بگویم، دانشگاه برایم کمی مبهم بود. از همان ابتدا، طرفدار نهادهای مالی بزرگ نبودم. هرگز نمیتوانستم با حماقت محض نابرابری در ثروت کنار بیایم. ما میتوانیم از هوای رقیق پول چاپ کنیم و تریلیونها دلار پول داشته باشیم، در حالی که دو میلیارد نفر به آب آشامیدنی سالم دسترسی ندارند. در نهایت، از مدرک تحصیلی خود در حوزه مالی و سرمایهگذاری، آنچنان در کسبوکارم استفاده نکردم. اما دورههای آماری و سایر اطلاعاتی که از آن زمان دارم، برایم بسیار مفید بوده است.
پس از دانشگاه، برای پیشرفت بیشتر، به سراغ «EuroVPS» که یک ارائهدهنده خدمات «Hosting» است، رفتم و به از سوی آنها، عنوان اولین بازاریاب استخدامشده لقب گرفتم. بدون هیچ تجربهای در بازاریابی دیجیتالی و همکاری با تیمی که بیشتر آنها مهندس بودند، مجبور شدم که به بلد بودن وانمود کنم و عملاً همهچیز را از طریق آزمونوخطا یاد گرفتم. من هر اشتباهی را در دفترچهام ثبت میکردم؛ از فراموش کردن تنظیمات پس از راهاندازی مجدد وبسایت مشتریان، تا استفاده از کلیدواژههای بزرگ تبلیغاتی. من بیش از آنچه فکرش را بکنید، گند بالا آوردم.
میخواستم پیشرفت کنم و برای همین، ساعتها وقت صرف مطالعه پستهای وبلاگی و گذراندن دورههای آموزشی در حوزههای جدیدی که قصد ورود به آنها داشتم، میکردم. در حالیکه چیزهای زیادی یاد میگرفتم، متوجه شدم که بهرهوری من رابطه معکوسی با میزان آموزههایی است که فرا میگرفتم. هر چه زمان بیشتری صرف یادگیری چیزها میکردم، وقت کمتری برای انجام دادن واقعی کارها داشتم. باید راه بهتری برای یادگیری، رقابتی ماندن و بهرهوری بالا، آن هم بهطور همزمان وجود میداشت. اینجا بود که ایدهای ناب به ذهنم رسید!
این یک حرکت موفقیتآمیز بود که انجام دادم و در نهایت، بذر اولیه گروثمنتور پدید آمد. در عوض تماشا و دنبال نمودن دورههای آموزشی که یک فرد متخصص به صورت تصادفی برگزار میکرد و احتمالاً چیزی در مورد کسبوکار من بهعنوان مخاطب دورهاش نمیدانست، چرا من دورههای شخصی که با وضعیت لحظهای کاربر انطباق دارد را ایجاد نکنم؟
برای آزمایش ایده، یک فرصت شغلی به این شرح ایجاد کردم: «60 دقیقه تماس اسکایپی با یک متخصص تبلیغات فیسبوک». مشتری این دوره خودم بودم و سرعت یادگیری حاصل از این تماس اسکایپی، شدیداً شگفتزدهام کرد. سعی کردم کمی گستردهتر فکر کنم. البته در ابتدا تنها بر نیازهای خودم متمرکز بودم و اگر چیزی برایم دشوار یا غیرقابلدسترس به نظر میرسید، صرفاً یک فرصت شغلی جدید ایجاد میکردم و یک تماس با یک متخصص مرتبط با آن مشکل دریافت میکردم. یکی از نکات مهم این بود که پیش از تماس، مروری بر موضوع و مشکلم انجام میدادم تا برای سؤالات ساختاریافته و کاملاً هدفمند آماده شوم. من حتی تماس اسکایپی را ضبط میکردم تا بتوانم بار دیگر آن را گوش داده و بدون اجبار برای یادداشتبرداری نکات، تمرکز 100 درصدی بر موضوع داشته باشم.
چطور گروثمنتور را ایجاد کردی؟
من در 18 ژوئن 2017، دامنه «www.growthmentor.io» را ثبت کردم، اما تا اکتبر همان سال، هیچ کاری برای این ایده انجام ندادم. همسرم به تدریس زبان انگلیسی مشغول است و با استفاده از پلتفرمی به نام «Italki»، به صورت آنلاین تدریس میکند. تصمیم گرفتم رویکردی مشابه را از منظر محصول بکار گیرم، چرا که میدانستم این ایده برای سالهای متوالی جواب داده است.
اولین نسخه گروثمنتور، یک صفحه بارگذاری ساده بود که از آن برای اعتبارسنجی ایدهام استفاده کردم. من از نوعی طوفان فکری توییتری، برای ایجاد صفحه بارگذاری استفاده کردم و سپس، تبلیغی تحت عنوان «یافتن مربی کسبوکار با ارزش 500 دلار» سفارش دادم. توانستم 40 مشتری بالقوه پیدا کنم و از بین آنها، با 10 نفر برای مصاحبه تماس گرفتم. فرم اولیه من برای دریافت اطلاعات کاربران اولیه (پروفایل شخصی)، بسیار ساده بود. میخواستم تا حد امکان، دادههایی کیفی پیرامون نقاط آسیب مرتبط با رشد فردی و کسبوکاری به دست آورم. من دریافتم که در بین کلیه پاسخدهندگان اولیه، یک نقطه آسیب مشترک وجود داشته که عمدتاً توسط شبکههای اجتماعی و به شکل کاملاً سطحی حل میشود. علل ریشهای را عمیقتر بررسی کردم و چیزی که دریافتم این بود که مردم در طول رشد خود یا کسبوکارشان، عوامل استرسزای خاصی دارند که به سختی میتوان آنها را به هم مرتبط ساخت.
پس از تقریباً سه ماه توسعه مشتری و تنظیم استراتژی تعیین وضعیت، زمان عمل فرا رسیده بود. نمونهسازی حدود یک ماه طول کشید. ما هر صفحه را ترسیم کرده و به «Google Docs» انتقال میدادیم. در ادامه، آلک مانو (Alek Manov) آنها را به طرحهای باکیفیتی تبدیل میکرد. اواسط ماه مارس، همهچیز برای توسعه و عرضه نمونه نهایی آماده بود.
توسعه به صورت رسمی، در ماه آوریل شروع شد و شش ماه بعد، ما نسخه بتای عمومی را با ویژگیهایی بیشتر از آنچه واقعاً نیاز داشتیم، رونمایی کردیم. میتوانستیم ویژگیهای ساخت را کمی راحتتر بگیریم، اما اینطور فکر کردیم که مخاطب هدف ما، یک فرد آشنا به حوزه و به اصطلاح «خوره» وب است. چنین فردی، انتظارات بیشتری نسبت به مشتریان «B2C» سنتی دارد و ما باید تمامی آنها را پوشش میدادیم.
نمیخواهم هزینه توسعه و ساخت پلتفرم را دقیقاً اعلام کنم، اما حدوداً هم قیمت یک خودروی «BMW Sedan» جدید بود. یک ماه پس از راهاندازی، پول ما تمام شد. اما من به ایدهام ایمان داشتم و به همین دلیل، بودجه ادامه فرآیند توسعه را از درآمدهای خودم تأمین کردم. دوران بسیار هیجانانگیزی بود!
ما در مورد پیش رونمایی پلتفرم ابداعی و تبلیغ آن، جنجال زیادی راه نینداختیم. من از طرفداران پروپاقرص رونمایی سایه هستم، زیرا برای شما حصاری فراهم میکند تا پیش از اینکه توجهات به سمت شما معطوف شود، مشکلات را برطرف نمایید. یک کمپین دسترسی برای مربیان ایجاد کردیم، تا با تیمی مجهز و خبره وارد میدان شویم. اگر اشتباه نکنم، روزی که نسخه بتای عمومی را رونمایی کردیم، 15 مربی برای پلتفرم خود داشتیم.
راهبردهای بازاریابی شما برای رشد کسبوکارتان چه بود؟
دو هفته اول پس از رونمایی، عملاً هیچ تبلیغی نکردیم. ما صرفاً به دسترسی از طریق کمپین «1:1» اکتفا کردیم تا مربیان بیشتری را به خدمت بگیریم. افراد در حال رشد که شخصاً تحسینشان میکردیم را هدف قرار دادیم و این باور را داشتیم که تناسب خوبی ایجاد کردهایم. وقتی حدود 30 مربی پیدا کردیم، تصمیم گرفتیم که آهسته و مستمر، خود را نمایان کنیم. اولین حضور عمومی ما، از طریق پستی در یک گروه فیسبوکی بود که در آنجا داستان پلتفرم را بیان کردم و پرسیدم که آیا افراد تحت تأثیر آن قرارگرفتهاند یا خیر. واکنشهای مثبت من را خوشحال کرد. فکر میکنم از این پست ساده، بیش از 100 مشترک جدید پیدا کردیم.
از آنجاییکه ما یک استارتآپ بودیم، در ابتدا کل کانالهای بازاریابی رایگان را امتحان کردیم. این مسئله، به معنای ارتباط با مجموعه متنوعی از کانالهای شبکه اجتماعی «Slack» بود. ما در دورهای قرار داشتیم که باید سریع پیش میرفتیم و هیچ توقفی جایز نبود. لینکدین هم خوب جواب میداد. من واقعاً یک کاربر فعال شبکه اجتماعی نبودم. اما میدانستم که اگر قرار است نقشی بهعنوان مؤسس یک پلتفرم بازاریابی ایفا کنم، باید حضوری چشمگیر در این فضا داشته باشم. پستهای وبلاگی زیادی کار کردیم، بهویژه طی چند ماه اول که رتبه ما را با چند کلیدواژه خاص، بهبود بخشید. البته همانطور که میدانید، سئو داستانی طولانی و مستمر است. بزرگترین حسرت من این است که آن پستهای اولیه را به اندازه کافی تبلیغ نکردیم. یکی از مواردی بود که میدانستم باید انجام دهم و حتی چکلیست خوبی برای آن ایجاد کرده بودم، اما داستان اینجا بود که از مسیر درست خارج شدم ...
در روزهای اول، خودمان را خیلی دستکم گرفتیم. باید به جای تمامی این لیستسازیها، کار تبلیغ را به یک گروه حرفهای واگذار میکردم. یک بار، کمپینی هدفمند برای تبدیل کل ایمیلهای نیمه شخصی به مشتریان بالقوه را آغاز کردم، کاری که زمان زیادی طلب میکرد. اگر عملیات مرتبط با استارتآپ جدید خود را مدیریت میکنید، تولید محتوا را هم بر عهده دارید و علاوه بر آن شغلی روزانه هم دارید، هر کار زمانبر و بزرگ مثل تبلیغات، به یک ریسک بالقوه تبدیل شده که اگر درست انجام نشود، برند شما را نابود میکند.
انجام کارهایی که به صورت مقیاسی نیست (مانند ایجاد روابط دوستی «1:1» با مربیان و تعلیمدیدگان)، موفقترین راهبرد بازاریابی ما بود. برخلاف بازارهای «B2C» دوطرفه دیگر مانند «Airbnb» که در آنها سمت عرضه، صرفاً افرادی عادی قرار داشته که تلاش در کسب یک درآمد جانبی دارند، سمت عرضه ما شامل بازاریابهایی بود که میخواستند به مردم کمک کنند تا رشدشان را ارتقاء دهند. بسیاری از آنها، با شبکههایی بزرگ و قدرتمند، به شدت در حوزه استارتآپها فعال هستند. این شبکهها، به درد ما نمیخورد و ما نمیخواستیم که وارد یک بازار رقیب شویم، بلکه میخواستیم جامعهای برای گفتگو و بازاریابی بیابیم.
ما با گروههای خصوصی فیسبوک (با تمرکز بر دو گروه مربیان در ابتدای راه و آموزشدیدهها) شروع کردیم. به این وسیله، میتوانستیم از همتایان فوق باهوشمان بازخورد بگیریم و پیشرفت خود را به اشتراک بگذاریم. جایی که افراد میتوانستند با هم ارتباط برقرار نموده و شبکهسازی کنند.
اهداف شما برای آینده چیست؟
در دسامبر 2018، ما امکان ارائه بخشی از دورههای آموزشی به صورت رایگان را اضافه کردیم. فرضیه ما این بود که این استراتژی، مانند محرکی برای تحریک مشارکت در پلتفرم عمل میکند. ایدهای که جواب داد. از آنجایی که منتورها از کمک کردن لذت میبرند، هیچ مشکلی نداشتند که چند ساعت در ماه را به صورت رایگان به استارتآپها و کسبوکارهای نوپا آموزش دهند. این مسئله، باعث شد که فراگیران در انتخاب خود دچار تردید نشوند و رزرو جلسات ما، رشدی سریع داشت. در نهایت، نقدهای مثبت و اعتبار اجتماعی خوبی به دست آوردیم.
ما از این استراتژی، هیچ پولی به دست نیاوردیم، اما هزینه آن هم صفر بود. در دوره پیشجذب، بهینهسازی یادگیری و به دست آوردن اعتبار اجتماعی از مشتریان اولیه، مهمتر از درآمدزایی سریع است. من به این موضوع باور داشتم و اکنون میتوانیم در بازاریابی خودمان، از این اعتبار اجتماعی برای افزایش دسترسی و درآمدزایی استفاده کنیم. دقیقاً همان کاری که الآن در حال انجام آن هستیم.
تنها در دو ماه، ما به 500 جلسه رزرو شده رسیدیم و تصمیم گرفتیم که دیگر زمان درآمدزایی است. دسترسی آزاد و کامل به پلتفرم را 99 دلار (سالیانه) تعیین کردیم و البته تمامی مشتریان اولیه، به شکل رایگان از امکانات ما استفاده میکنند. هدف کنونی ما، این است که با فروش اشتراک، پول لازم برای توسعه محصول را فراهم کنیم.
بزرگترین چالشهایی که با آنها مواجه شدید و موانعی که بر آنها غلبه کردید، کدامند؟
بزرگترین چالش، تشخیص روشی برای آموزش مؤسسان و بازاریابها است. من مشکلی در نصب یک نرمافزار تحلیل محتوای وبسایت داشتم و به هیچوجهی نتوانستم فیلم آموزشی آن را متوجه شوم. یک تماس اسکایپی 15 دقیقهای گرفتم و در عرض سه دقیقه، مشکل حل شد. اگر منتوری که با وی تماس گرفتم نبود، احتمالاً یک متخصص را برای حل این مشکل استخدام میکردم و فرصت یادگیری چیزی جدید را از دست میدادم. افراد پرمشغله و موفق، فرصت ندارند که ساعتها پستهای وبلاگی بخوانند و یا دورههای آنلاین را مشاهده کنند. آنها یا میدانند چگونه این کار را انجام دهند، یا فردی را استخدام میکنند تا این کار را برای آنها انجام دهد. زمان آنها به قدری ارزشمند است که نمیخواهند آن را تلف کنند.
در حوزه بازاریابی محصول، بزرگترین مشکل من این بوده که در یک مدتزمان کم و به شیوهای مختصر، اعلام کنم که یک راه میانه هم وجود دارد. البته در حال برطرف کردن این مشکل هستیم!
از لحاظ معضل مرغ و تخممرغ، میتوانم بگویم بزرگترین چالش من، سمت تقاضا است. اولین ماه آسان بود، صرفاً پستهایی در گروهها و جوامع فیسبوکی و مطالبی در لینکدین میگذاشتم. اما پس از اینکه میوههای دم دست خورده شدند، شما باید پیشرفتهتر شوید و سلاح مورد نظر خود را انتخاب کنید. بازاریابی درونگرا؟ برونگرا؟ ارجاع؟ تبلیغات کلیکی؟ من فکر میکردم همه این کارها را انجام میدهم. اما وقتی شما تیمی دو نفره هستید که در کنار کاری تماموقت، روی این پروژه هم کار میکنید، شدنی نیست.
ایدهسازی، اجرا و پیگیری نتایج آزمایشهای رشد، نسبتاً ساده و شفاف است. اما چیزی که برای من مشکلتر است، مدیریت فشار برای انجام اقدامات اصلاحی بر اساس دادههای دریافتی است. میلیونها مسیر وجود دارد که میتوانید آنها را طی کنید و با پیش رفتن، شما باید تصمیمات سختتری اتخاذ کنید. بزرگترین مانع من، کنترل ترس از دستدادن است. همیشه صدای کوتاه و آزاردهندهای در پشت سر شما وجود دارد که به شما میگوید، با انجام ندادن آن کار بامزه، فرصتهای فوقالعادهای را از دست خواهید داد. 99 درصد از مواقع، این صرفاً دارد مزخرف میگوید. صدای فوق را نادیده بگیرید!
بزرگترین نقاط ضعف و بدترین اشتباهاتتان چه بود؟
بزرگترین نقطهضعف من، این است که یک مؤسس غیرفنی هستم. من نمیتوانم به سراغ کدها بروم و مشکلات را برطرف کنم. هر کاری مانند برطرف کردن ایرادات یا ویژگیهای جدید که باید صورت گیرد، هزینه نقدی قابلتوجهی برایم دارد و بهعنوان یک کسبوکار نوپا، این مسئله میتواند تا حدودی باعث تضعیف روحیه شود. وقتی میدانید که طرح و ایده لازم برای اضافه کردن یک قابلیت فوقالعاده را در دست دارید، اما توانایی آن را ندارید، طبیعی است که ناراحت شوید.
از سوی دیگر، یک مؤسس غیرفنی بودن، نمیتواند بدون مزایا هم باشد. شما در توسعه محصول، دقت بیشتری به خرج میدهید و بر آزمایش کاربران (مشتریان) متعدد و دادههای حاصل از آنها تکیه میکنید تا کل تصمیمات خود را توجیه کنید. در نهایت، شما از جیب خود برای آن هزینه میکنید و ویژگیهای به ظاهر احمقانهای ایجاد میکنید که شاید پیشرونده نباشند، اما شما را ترغیب میکنند که پول بیشتری به دست آورید. هیچکس قرار نیست شما را نجات دهد. شما خودتان باید خود را نجات دهید. آیا میخواهید آن ویژگی جدید را ایجاد کنید؟ روشی برای فروش 100 اشتراک جدید پیدا کنید تا پول لازم فراهم شود.
در مجموع، احتمالاً بدترین اشتباه من، این بود که به همراه سه نفر دیگر، برای شرکت در یک اجلاس استارتآپی، به سانفرانسیسکو عزیمت کردیم. پرواز چهار نفر به سانفرانسیسکو، آن هم به مدت یک هفته، ارزان نیست. اما بدترین بخش آن، این بود که مجبور شدم عروسی یکی از بهترین دوستانم را از دست بدهم. قطعاً ما عکسهای فوقالعادهای میگیریم و رابطههای فوقالعادهای برقرار میکنیم، اما رویهمرفته ارزشش را دارد؟ حدس میزنم زمان پاسخگو باشد. از طرفی دیگر، من این فرصت را داشتم تا خودم ببینم که چقدر تلاش برای پیدا کردن سرمایهگذار خطرپذیر دشوار است. اگر این مسئله را به چشم خودم ندیده بودم، فکر نمیکنم تا این حد به کمپینهای تبلیغاتی تکیه میکردم.
اگر فرصت این را داشتید که کارها را به شکل متفاوتی انجام دهید، چهکاری میکردید؟
من به خود قبلیم که پیش از راهاندازی گروثمنتور بودم، میگفتم که تا این حد استرس نداشته باش. همهچیز قرار است درست پیش برود. زمان بیشتری را در زیر نور آفتاب بگذران، بیشتر بسکتبال بازی کن. روزهای یکشنبه را به خودت استراحت بده. با دوستانت بیرون برو و لذت ببر.
همچنین به خودم میگفتم که کمپینهای گستردهای که برنامهریزی کردم، اما هیچگاه انجام ندادم را کاملاً نادیده بگیرم. واقعاً اتلاف وقت بود. صادق باشیم. چقدر طول میکشد تا پنج ایمیل فوق شخصی با تأثیرگذاری بالا را به صورت روزانه ارسال کنیم؟ شاید یک ساعت در روز اول، اما با گذشت زمان، شما سریعتر میشوید، چراکه قالبی را برای خودتان ایجاد کردهاید. در ماه دوم، شما احتمالاً میتوانید روزی 10 ایمیل ارسال کنید. این مقدار معادل 300 ایمیل در ماه برای افراد بسیار مرتبط است که میتوانند شرکای راهبردی شما شوند و خدا را چه دیدی، شاید دوستان همراه شما در آینده باشند.
من میدانم که بازاریابی برونگرا (در مقیاس انبوه)، جایگاه ویژهای دارد و هماکنون در حال برنامهریزی چند کمپین اینچنینی هستم، اما در آن سطح اولیه، انتخاب خوبی نبود. کاش زودتر میدانستم.
چند منبع یادگیری برای کارآفرینانی که تازه اول راه هستند، معرفی کنید.
به گروثمنتور سر بزنید. یک تماس با یک منتور رشد رزرو کنید. نگران نباشید، بسیار دوستانه برخورد میکنند. خطمشی ما این است و در این مورد بسیار جدی هستیم. بهعنوان یک کارآفرین تازهکار، صحبت با یک مؤسس استارتآپ مجرب، مانند سفر با ماشین زمان است.
در زمینه کتاب، پادکست و محتواهای دیگر، محتواهای فوقالعاده زیادی وجود دارد که جواب دادن را برای من دشوار میسازند. من حدس میزنم که صرفاً پادکستهای محبوب خودم در استارتآپ چت (TheStartupChat) را معرفی کنم و اگر میخواهید بازاریابی محتوا را یاد بگیرید، به وبلاگ «GrowAndConvert» مراجعه کنید.
در نهایت، یادگیری پویا را به یادگیری منفعلانه ترجیح دهید. اتلاف وقت گرانبها و مصرف بیدقت اطلاعاتی که هرگز استفاده نمیکنید، بسیار آسان است. شما احتمالاً به اندازه کافی از قبل آگاهی دارید تا خوب انتخاب کنید، پیش بروید و ایجاد کنید.
مرجع: «Failory»
هنوز نظری وارد نشده است!
نظر خود را ارسال نمایید
پست الکترونیکی شما انتشار پیدا نمی کند.