سه اصل مهم: تیم، بازار و پشتکار؛ گفتگو با یک کارآفرین
مقدمه
نگاهی به کارآفرینان موفق و داستانهای مختلفی که آنها در مسیر پرفراز و نشیب خود پشت سر گذاشتهاند، میتواند حاوی درسهای زیادی برای کارآفرینان جوان باشد. میلیند گادکار (Milind Gadekar)، همبنیانگذار «CloudOn» یکی از همین کارآفرینان باتجربه است که بیست سال سابقه کاری در موقعیتهای مختلف مدیریتی، بازاریابی، توسعه محصول و توسعه کسبوکارهایی با خطوط تولید چندین میلیون دلاری دارد.
در این نوشتار، بخشهایی از یک گفتگوی دوستانه و صمیمی با میلیند ارائه شده که میتواند نکات ارزندهای را برای استارتآپها و بنیانگذاران آنها به دنبال داشته باشد. او مطالبی را در خصوص سوابق کاری در استارتآپهای مختلف، شکلگیری و توسعه ایده و مدل کسبوکار خودش بیان داشته و در نهایت نکاتی را ویژه کارآفرینان جوانی که تازه به این مسیر قدم گذاشتهاند، بیان میدارد.
گفتنی است که «CloudOn» در سال 2009 میلادی راهاندازی شد و در طی سالهای 2010 تا 2012 میلادی، در طی 4 راند سرمایهگذاری، موفق به جذب 26.1 میلیون دلار گردید. این شرکت نهایتاً در سال 2015 میلادی، توسط دراپباکس خریداری شد.
کمی در خصوص سوابق کاری خودتان بگویید؟
من برای مدت زیادی در دره سیلیکون بودهام. خوشبختانه اولین تجارب کارآفرینی خودم را در شرکتی به نام «Atom Network» بدست آوردم. این شرکت اولین ارائهدهنده خدمات پهنای باند در ایالات متحده بود و من خیلی زود به تیم محصول آن پیوستم. شرکت عملکرد بسیار خوبی داشت و حتی در مقطعی به دنبال خرید یاهو یا اکسایت (Excite) بود و در نهایت اکسایت را خریداری کرد. اکسایت به من طعم یک استارتآپ در مراحل اولیه کاری را چشاند و تأثیر زیادی بر روی من داشت.
مدتی بعد، به شرکت دیگری به نام «Epinions» پیوستم که روی یک سایت مبتنی بر محتوای تولیدی توسط کاربران متمرکز بود. شرکت در نهایت سهامی عام شد و عملکرد خوبی داشت، اما من پیش از آن آنجا را ترک کرده بودم. سومین استارتآپی که در آن درگیر بودم، «P-Cube» بود که در فضای شبکه کار میکرد. این شرکت هم با توجه به عملکرد خوبش توسط سیسکو خریداری شد و من به مدت 4 تا 5 سال در سیسکو ماندم و پس از آن، مسیرم را از آنها جدا کردم.
در تمام 3 شرکت قبلی، من همیشه بخشی از تیم مدیریتی بودم و نفوذ زیادی داشتم، اما هرگز جایی در بالای جدول نبودم. زمانی که فهمیدم هنوز انرژی و دیوانگی لازم برای شروع کاری جدید را دارم، تصمیم گرفتم که شروع کنم. در پایان سال 2009، من سیسکو را ترک کردم و حرکت جدیدی را آغاز کردم.
از شکلگیری و توسعه «CloudOn» برایمان بگویید؟
در آن زمان، ما احساس عمیقی داشتیم که تقاطع فضای ابری و تلفنهای همراه میتواند اختلالات زیادی ایجاد کند. ما بدون اینکه تجربه زیادی در این فضا داشته باشیم به آن ورود کردیم، اما این باور را داشتیم که یک مشکل را شناسایی کردهایم.
سال اول برای ما خیلی سخت بود اما فناوری خوبی بدست آوردیم و در مسیر خودمان پیش رفتیم. خوشبختانه در همان سال اول «iPad» عرضه شد و چشمانداز ما را به شکل جالبی تغییر داد. ما در زمان راهاندازی شرکت میدانستیم که تلفنهای همراه به یک دستگاه محاسباتی پیشفرض در دست همگان تبدیل میشود، اما هیچ پیشبینی خاصی از بازار تبلت نداشتیم.
ما برنامهای توسعه دادیم که دسترسی به دراپباکس را فراهم میکرد و اگر شما میخواستید یک سند اداری خود را ویرایش کنید، اجازه دسترسی به «Microsoft Office» را میداد. در 12 ساعت اول عرضه، به برنامه شماره 1 در اپاستور تبدیل شدیم و این ما را غافلگیر کرد، زیرا هدف ما چند هزار نفر در ماه اول و شاید صد هزار نفر در سال اول بود. اما ما در 36 ساعت اول، 100 هزار کاربر داشتیم. ما به یک نقطه احساس درد کاربران ورود کرده بودیم و همه کاربران برای بالا بردن بهرهوری تبلتهای خودشان به ما نیاز داشتند.
وقتی موفقیت در ایالات متحده را دیدیم، همین کار را در بازار کانادا کردیم و بدون تبلیغات و بازاریابی و فقط بصورت معرفی دهان به دهان به برنامه شماره 1 در اپاستور تبدیل شدیم. بعد از آن هم به بازار انگلیس ورود کردیم و تقریباً در همه بازارهای بعدی هم با همین استقبال روبرو شدیم.
شما چیزهای زیادی را در استارتآپهای خودتان دیدهاید. آموختههای اصلی شما در طول این سالها که میتوانید آنها را با دیگر کارآفرینان به اشتراک بگذارید تا خطاهای کمتری انجام دهند، چیست؟
وقتی به دوران حرفهای خودم نگاه میکنم، میبینم که چیزهای زیادی یاد گرفتهام. زمانی که ما «CloudOn» را راهاندازی کردیم، برای من بسیار مهم بود که ما به عنوان همبنیانگذاران، واقعاً هدفمان را مشخص کنیم. آیا به دنبال این هستیم که مشکلی را حل کنیم و آن را به اولین خریدار بفروشیم؟ آیا به دنبال تغییر جهان هستیم؟ هیچ پاسخ کلی برای این سؤالات وجود ندارد. این به خود کارآفرینان بستگی دارد. من افرادی را دیدهام که به دنبال درآمد سریع هستند، شرکتی را با همین هدف راهاندازی میکنند و دقیقاً میدانند که خریدار آنها چه کسی است. آنها دقیقاً نقطه درد را شناسایی کردهاند.
ما خیلی رؤیاییتر به مسئله نگاه میکردیم. میگفتیم ما میخواهیم دنیا را تغییر دهیم، میخواهیم بهرهوری در آینده را از نو تعریف کنیم. بنابراین شناسایی هدف بسیار مهم است، زیرا من یاد گرفتهام که هر چقدر هم برنامهریزی کنید و به مسیرتان فکر کنید، باز هم یک مسیر مستقیم در پیش روی شما قرار ندارد. شما با هزاران مانع روبرو میشوید و شرایط هر روز تغییر میکند. پس بسیار مهم است که بدانید هدفتان چیست تا بتوانید به سمت آن قدم بردارید.
هر کارآفرینی که برای اولین بار در این مسیر قدم میگذارد، باید بداند که کارآفرینی مانند یک ورزش تیمی است. این یک ورزش انفرادی نیست. مردم ممکن است به افراد نگاه کنند و بگویند یک چهره ثابت پشت این شرکت قرار دارد، اما واقعیت این است که پشت آن چهره، یک تیم است. تیم شما، چه تیمی از بنیانگذاران باشد، چه تیمی از افراد اولیهای که شما گرد هم آوردهاید، مهمترین مسئله است. در این مسیر ناهموار و غیرمستقیم، شما به تطبیقپذیری نیاز دارید و باید بسته به موانعی که با آنها روبرو میشوید، توانایی انعطافپذیری و حرکت زیگزاگ را داشته باشید. اگر تیم شما قابلیت مدیریت ریسک و همچنین فداکاری خوبی داشته باشد، در نتیجه ترسی نخواهید داشت. این سختترین ورزش و کاری است که میتوانید انجام دهید، اما در عین حال هم سرگرمکنندهترین گزینه ممکن خواهد بود. من همیشه میگویم که اگر کارآفرینی کار سادهای بود، همه میتوانستند موفقیتهای بسیار بیشتری به دست بیاورند. این کار بسیار چالشی است، این یک دوی سرعت نیست، این یک ماراتن است. بنابراین داشتن تیم مناسبی که در این مسیر به شما کمک نموده و انرژی مورد نیاز را تأمین کند، بسیار مهم خواهد بود.
نکته دیگر اینکه کارآفرینی صرفاً در مورد ایده نیست. ما هم در مسیر کاریمان مجبور به تغییر و حرکتهای زیگزاگی شدهایم. حتماً در خصوص شرکتهایی مانند فیسبوک هم شنیدهاید که با یک ایده اولیه شروع کردند و در ادامه آن را تبدیل به ایده دیگری کردند.
آنچه از تیم هم مهمتر است، بازی در یک بازار بزرگ است. مثلاً ما بازاری با فرصت صد میلیارد دلاری را در نظر گرفتیم. شاید با تلاش اول به آن دست پیدا نکنیم. اما این بازار به اندازهای بزرگ است که اگر به حفاری ادامه دهیم، طلا پیدا میکنیم و مشکلی را که میخواهیم، حل میکنیم. اگر یک بازار بسیار خاص را انتخاب کنید، تغییر جهت برای شما دشوار خواهد بود. همه چیز بستگی به این دارد که هدف شما چیست. هدف ما این بود که دنیا را تغییر دهیم و تأثیرات زیادی داشته باشیم و به همین دلیل، بازار بزرگتری را برای بازی انتخاب کردیم.
و در نهایت، در تیم شما باید پشتکار زیادی وجود داشته باشد. در اینجا، تمام مسیر به استقامت شما گره خورده است، زیرا تعداد افرادی که میگویند این کار امکانپذیر نیست، افرادی که به کارتان شک دارند، کسانی که کارتان را رد میکنند، از موافقان مسیر شما بسیار بیشتر است. شما به هر کدام از شرکتهای موفق امروزی که نگاه کنید، میبینید که آنها هم با موانعی روبرو بودهاند. همه آنها با افرادی روبرو شدهاند که به آنها شک داشتند و میگفتند که این کار هرگز موفق نمیشود. اما آنها با پشتکار به مسیر خودشان ادامه دادند و در نهایت موفق شدند.
پس اگر بخواهم صحبتهای قبلی را خلاصه کنم، نکته کلیدی داشتن یک تیم مناسب، بازی در فضای مناسبی که به اندازه کافی بزرگ باشد، جایی که میتوان تغییری اعمال کرد و سپس داشتن استقامت و پشتکار است. تسلیم نشوید. اگر جرأت لازم را داشته باشید، این بهترین کار است. اما بدانید که سادهترین کار نیست. بدانید که این کار برای همه نیست.
مرجع: «Cleverism»
هنوز نظری وارد نشده است!
نظر خود را ارسال نمایید
پست الکترونیکی شما انتشار پیدا نمی کند.