آخرین مقالات

چطور کاری پیدا کنم که دوستش دارم؟!

چطور کاری پیدا کنم که دوستش دارم؟!

مقدمه

هشتاد درصد مردم کارهایی را انجام می‌دهند که به آن‌ها علاقه‌ای ندارند. جالب اینجا است که در بسیاری از مواقع، آن‌ها دلایل مشترکی برای دنبال نمودن این رویکرد بیان می‌کنند: آماده‌سازی رزومه که می‌تواند به پیدا کردن کار دلخواه منتهی شود، بدست آوردن حداقل‌های مالی، تأمین خواسته‌ها و نقطه‌نظرات اطرافیان و راضی نگه داشتن آن‌ها. کمی فکر کنید، چقدر این دلایل در انتخاب شغلی که در حال حاضر مشغول آن هستید اثرگذار بوده است؟ اگر شما هم با این مسائل درگیر هستید یا دلایل دیگری برای دنبال نکردن علایق در زندگی کاریتان دارید، حتماً تا پایان این نوشتار با ما همراه شوید، چراکه داشتن کاری که آن را دوست داریم، یکی از الزامات مهم برای داشتن یک زندگی موفق و لذت‌بخش است.

اسکات دینزمو (Scott Dinsmore)، بنیانگذار (Live Your Legend) که یک پلتفرم شغلی و ارتباطی برای الهام‌بخشی و ایجاد انگیزه به منظور یافتن اشتیاق و علاقه‌مندی‌های شغلی است، نقطه نظرات جالبی در خصوص یافتن یک کار مناسب و مورد علاقه بیان داشته که در این نوشتار به بخش‌هایی از آن پرداخته می‌شود.

 

تلاش برای ساختن رزومه

چند سال پیش، بدترین مشاوره شغلی زندگیم را دریافت کردم. یکی از دوستانم به من گفت: «نگران این نباش که کار حال حاضرت را چقدر دوست داری! همه این‌ها برای ساختن سابقه کاری است». من به شرکت خوبی ملحق شده بودم. ایده‌های فوق‌العاده‌ای در سر داشتم و با خودم فکر می‌کردم که موقعیتی عالی پیش رو دارم و می‌‌توانم تأثیر بزرگی بر دنیا بگذارم. اما با همه این باورها، طی دو ماه فهمیدم که هر روز صبح حدود ساعت ۱۰، تمایل عجیبی دارم که سرم را به مانیتور بکوبم. خیلی زود متوجه شدم که مسئولیتی که من در شرکت برعهده گرفته‌ام، توسط رقبای ما به صورت سیستماتیک و خودکار انجام می‌شود و این در شرایطی بود که به من مشاوره دادند که این کار برای ساختن رزومه لازم است!

احتمالاً شما هم چنین لحظاتی را در محیط کار خود داشته‌اید؛ کاری که می‌دانید می‌توان آن را به صورت هوشمندانه انجام داد، یا به فردی با توانمندی‌های بسیار پایین‌تر واگذار نمود اما در کمال ناباوری، آن را به شما سپرده و می‌گویند که برای طی نمودن مسیر رشد و ارتقای شغلی، باید همه این گام‌ها را طی کنید. واقعاً حس دردناکی است...

من تلاش داشتم که اوضاع را تغییر دهم و به همین دلیل شروع به مطالعه کردم. نکات جالبی در میان صحبت‌های وارن بافت مشاهده کردم که یکی از آن‌ها حسابی بر روی من تأثیر گذاشت: «انتخاب شغل برای ساختن رزومه، مانند نگه داشتن رابطه جنسی برای دوران پیری است». این جمله ساده اما تأثیرگذار، تمام چیزی بود که باید می‌شنیدم!

 

چرا مشغول این کاری؟

بعد از دو هفته، کار قبلیم را رها کردم. تنها یک هدف داشتم و آن پیدا کردن چیزی بود که به واسطه آن، بتوانم تحولی ایجاد کنم. قضیه برای من خیلی جدی شده بود و. می‌خواستم تأثیرگذار باشم. خیلی زود فهمیدم که در این مسیر من تنها نیستم. مطالعات شرکت دیلویت نشان می‌داد که 80 درصد مردم از کارشان لذت نمی‌برند. موضوع برایم از قبل هم جالبتر شده بود و می‌خواستم بدانم که چه چیزی این دو دسته آدم‌ها را از هم جدا می‌کند:

  • آن‌هایی که عاشق کارشان هستند، با آن دنیا را تکان می‌دهند و هر صبح با روحیه بیدار می‌شوند؛
  • ۸۰ درصدی که زندگیشان سراسر یأس و نا امیدی است.

برای یافتن این تفاوت، شروع به کتاب خواندن، انجام مطالعات موردی و از همه مهمتر، مصاحبه با افرادی کردم که شغل‌هایشان برایشان الهام‌بخش بود. هرچه جلوتر می‌رفتم، با افراد بیشتری روبرو می‌شدم که از من می‌پرسیدند: «کار شما پیدا کردن شغل مناسب است؟ من کارم را دوست ندارم. می‌توانیم با هم ناهار بخوریم؟»

هشتاد درصد افرادی که با من ناهار می‌خوردند، طی مدت دو ماه شغلشان را رها می‌کردند. من به خودم می‌بالیدم، اما در واقع جادویی در کار نبود. من تنها یک سؤال ساده می‌پرسیدم: «چرا مشغول این کاری؟» و در اکثر موارد جواب آن‌ها این بود که یک نفر به آن‌ها گفته که باید چنین کاری را انجام دهند. هر چه زمان بیشتری را با این افراد می‌گذراندم و مشکل را می‌دیدم، به یک جامعه‌ ایده‌آل فکر می‌کردم. جایی که مردم به آن حس تعلق داشته باشند، کارها را به گونه‌ای متفاوت انجام دهند، راهی را بروند که کمتر کسی رفته و ما هم با قدرت افراد را تشویق به تغییر کنیم.

طی بررسی‌های زیادی که داشتم، متوجه ساختاری متشکل از ۳ چیز ساده شدم که در همه افراد پر شور و مشتاق به تغییر مشترک بود، فرقی هم نداشت که این فرد نابغه‌ای همچون استیو جابز باشد یا یک نانوا. ما از این سه ویژگی مهم باید مانند یک لنز برای عبور از امروز استفاده کنیم تا بتوانیم آینده را بر اساس علایق و با شور و اشتیاق هرچه تمام‌تر بسازیم. در ادامه، این سه مورد به تفکیک معرفی شده‌اند:

 

الف) شناخت از خود

اولین گام از این ساختار سه مرحله‌ای، به دست آوردن شناخت و فهم از خودتان است. اگر ندانید به دنبال چه چیزی هستید، هیچ‌وقت موفق به پیدا کردن آن نخواهید شد. این کاری نیست که دیگران بتوانند برای ما انجامش دهند. نمی‌دانم چرا، ولی هیچ رشته دانشگاهی در مورد علاقه، هدف و شغل وجود ندارد. شما برای انتخاب و خرید یک تلویزیون، بیشتر از انتخاب رشته دانشگاهیتان وقت می‌گذارید. اما در هر حال، این مشکلی است که وجود داشته و برای حل آن باید تلاش کنیم. ما نیاز به یک چهارچوب داریم. باید بدانیم که نقاط قوت منحصر‌به‌فردمان چیست. باید بدانیم که وقتی از خواب بیدار می‌شویم، دوست داریم چه کاری انجام بدهیم. کاری که حتی اگر برای آن به ما پول هم ندهند، باز هم مشتاق به انجام آن هستیم. کاری که مردم به خاطر آن از ما تشکر می‌کنند.

ما باید بفهمیم که سلسله مراتب تصمیم‌گیری ما چه چیزی است. آیا ما به مردم، خانواده و سلامتی اهمیت می‌دهیم و یا فراتر از همه چیز، موفقیت را ارجح می‌دانیم؟ باید اول این را بدانیم تا بتوانیم تصمیمات بعدی را اتخاذ کنیم. باید بدانیم باطن ما چیست، تا آن را به خاطر هدفی که برایمان مهم نیست نفروشیم.

در کنار این موارد، تجارب هم اهمیت بسیار زیادی دارند. ما هر روز و هر دقیقه در حال یادگیری هستیم. درباره آنچه دوستش داریم یا از آن متنفریم، چیزی که در آن مهارت داریم یا هیچ توانایی در آن نداریم و .... اگر به این موضوع توجه کافی نداشته باشیم و از آنچه یاد گرفته‌ایم در ادامه زندگیمان استفاده نکنیم، این یادگیری هیچ ارزشی نداشته است. هر روز، هر هفته و هر ماه از سال، من هم به اتفاقات درست زندگیم  فکر می‌کنم و هم به اتفاقات غلط، هم به چیزایی که می‌خواهم تکرار کنم و هم چیزهایی که نمی‌خواهم دیگر رخ دهند و همه این‌ها به من کمک می‌کند تا بدانم چطور می‌توانم مفیدتر باشم.

در این مسیر، حتی باید گام‌های بیشتری برداشت. امروزه افراد زیادی را می‌بینیم که الهام‌بخش هستند و دوست داریم مثل آن‌ها باشیم. دفتری بردارید و یادداشت‌برداری کنید که چه چیزهایی باعث شده تا این افراد منبع الهام شما باشند. به مروز زمان، مجموعه‌ای داریم که می‌توانیم در زندگی خودمان به کار ببریم و بدین وسیله زندگی دوست‌داشتنی‌تری داشته باشیم و تأثیر بهتری بگذاریم. در واقع، وقتی ما شروع به کنار هم گذاشتن این‌ها می‌کنیم، می‌توانیم برای خودمان تعریفی از موفقیت داشته باشیم.

پیش از این ممکن بود علاقه شدیدی سر راه شما سبز شود که بدلیل اینکه راهی برای شناسایی آن نداشتید، آن را در مسیر کاریتان دور می‌انداختید. اما همین‌که آن را بشناسید، میزان سازگاری آن با نقاط مثبت خودتان، ارزش‌هایتان و هویتتان را میبینید و به همین دلیل، تلاش می‌کنید تا به کمک آن تأثیرگذار باشید.

 

ب) گذر از غیرممکن‌ها و محدودیت‌ها

گاهی مطرح شدن عناوینی همچون «انجام غیرممکن‌ها» و «گذر از محدودیت‌ها»، دلایل عمده‌ای برای دست به کار نشدن مردم می‌باشند. در چنین شرایطی، یا آن‌ها به خودشان می‌گویند که نمی‌توانند این کار را انجام دهند، یا اطرافیان این مسئله را به آن‌ها یادآور می‌شوند. مسئله اینجاست که همه کارها غیرممکن هستند، تا اینکه یک نفر انجامشان دهد. هر اختراعی و هر چیز جدیدی در جهان، به نظر مردم در ابتدا احمقانه بوده است. برای راجر بانیستر (Roger Gilbert Bannister) به لحاظ فیزیکی غیرممکن بود که یک مایل را در کمتر از چهار دقیقه بدود. اما راجر باورش کرد و انجامش داد. دو ماه بعد، ۱۶ نفر دیگر هم این رکورد را شکستند.

چیزهایی که ما در سرمان داریم و فکر می‌کنیم غیرممکن‌ هستند، اغلب جایی منتظرند که انجامشان دهیم. البته لازم است که محدودیت‌ها را کنار بزنیم. اگر فکر نمی‌کنید بتوانید یک مایل را بدوید، به خودتان نشان بدهید که می‌توانید حتی دو مایل بدوید. به خودتان و همه آدم‌هایی که باور داشتند نمی‌توانید آن کار را انجام دهید، خلافش را ثابت کنید. تلاش کنید تا کم‌کم پیشرفت کنید و به سمت چیزی بروید که باور به انجامش دارید. نیازی نیست رکوددار دوی ماراتون جهان باشید، فقط ناممکن‌های خودتان را ممکن کنید. همه این کارها با قدم‌های خیلی کوچک آغاز می‌شوند.

 

ج) اطرافیان پر شوق

بهترین کار برای عملی کردن آنچه به آن باور داریم، این است که اطرافمان را با آدم‌های مشتاق پر کنیم. با سریع‌ترین چیزهایی که فکر می‌کنید نمی‌توانید انجامشان دهید و با افرادی که قبلاً آن کارها را انجام داده‌اند شروع کنید. به قول «جیم رون»، شما میانگین پنج نفری هستید که بیشترین وقتتان را با آن‌ها می‌گذرانید.

در طول تاریخ، بزرگترین ترفند برای موفقیت، از هرجایی که هستی تا هر کجا می‌خواهی باشی، انتخاب افرادی است که هوایتان را داشته باشند. آن‌ها می‌توانند همه چیز را عوض کنند. این حقیقتی اثبات شده است. در سال ۱۸۹۸ میلادی، نورمن تریپلت (Norman Triplett) تحقیقی در خصوص دوچرخه‌سواران انجام داد. او زمان حرکت آن‌ها در یک مسیر مشخص را هم برای وقتی به صورت گروهی کار می‌کردند و هم زمانی که به صورت انفرادی تمرین می‌کردند، اندازه‌گیری کرد و دریافت که دوچرخه‌سوارها زمانی که در یک گروه هستند، سریع‌تر رکاب می‌زنند. این مسئله، در تمامی جنبه‌های زندگی صدق می‌کند و به همین دلیل است که افراد اطراف ما، اهمیت زیادی در مسیرهای آتی ما خواهند داشت.

 

در پایان شایان ذکر است که خیلی چیزها از کنترل ما خارج هستند. کسادی و رکود دست شما نیست. اخراج شدن یا تصادف دست شما نیست. اما سه چیز کاملاً دست خود ما است و این سه مورد می‌توانند کل دنیای ما را عوض کنند:

  1. هیچ‌کس نمی‌تواند مانع شما برای شناخت خودتان شود؛
  2. هیچ‌کس نمی‌تواند مانع شما برای شناسایی محدودیت‌ها و گذر از آن‌ها شود؛
  3. هیچ‌کس نمی‌تواند مانع شما برای دور شدن از افراد ناامیدکننده و بودن با افراد باانگیزه شود.

من با این گفته گاندی زندگی می‌کنم: «ابتدا نادیده‌ات می‌انگارند، بعد به سخره‌ات می‌گیرند، سپس به جنگ با تو بر می‌خیزند و آنگاه پیروز می‌شوی!»

 

مرجع: «TED»

هنوز نظری وارد نشده است!

نظر خود را ارسال نمایید

پست الکترونیکی شما انتشار پیدا نمی کند.