آخرین مقالات

دو راهی ثروت و قدرت در پیش روی بنیان‌گذاران

دو راهی ثروت و قدرت در پیش روی بنیان‌گذاران

مقدمه

چرا افراد به راه‌اندازی کسب‌وکارهای فردی علاقه دارند؟ احتمالاً دو دلیل اصلی برای چنین پدیده‌ای وجود دارد: 1) پول و ثروت و 2) شانس کنترل بر شرکت. اما تحقیقات جدید نشان می‌دهد که این اهداف و دسترسی همزمان به آن‌ها، تا حد زیادی ناسازگار می‌باشند.

پروفسور نوآم واسرمن (Noam Wasserman)، استاد مدرسه کسب‌وکار هاروارد، معتقد است اغلب بنیان‌گذارانی که برای جذب شریک، استخدام کارکنان و جذب سرمایه‌گذاران، از حقوق و سود بیشتر خود (در قالب سهام شرکت) صرف‌نظر می‌کنند، نسبت به افرادی که سهام خود را کمتر به دیگران واگذار می‌کنند، شرکت ارزشمندتری خواهند ساخت. از سوی دیگر، این ارزش بالاتر خود مترادف با سود هنگفت‌تر برای بنیان‌گذار بوده که از طریق جایگزینی وی با یک مدیرعامل حرفه‌ای و متناسب با نیازهای یک شرکت در حال رشد، میسر می‌گردد. این تنش بنیادین، مستلزم ایجاد نوعی تعادل بین دو گزینه «ثروت» و «پادشاهی» است که در یک‌سو، به حداکثر رساندن سود و منافع مادی و در سوی دیگر، کنترل فردی بر کسب‌وکار قرار دارد.

این معمای پیچیده و چالش‌برانگیز، موضوع مقاله حاضر است که به انگیزه‌های شخصی بنیان‌گذاران و نقش هر یک بر مسیر آتی کسب‌وکار و موفقیت آن می‌پردازد.

 

قدرت یا ثروت؛ کدام مهم‌تر است؟

بنیان‌گذارانی که می‌خواهند کنترل بر کسب‌وکارشان را حفظ کنند، بهتر است خود را به مشاغلی محدود نمایند که اولاً سرمایه زیادی نیاز نداشته و از آن مهم‌تر، مهارت‌ها و ارتباطات مورد نیاز را در اختیار دارند. در این مسیر، حتی ممکن است سال‌های طولانی برای توسعه مهارت‌ها و یا سرمایه لازم منتظر مانده و سپس اقدام به راه‌اندازی کسب‌وکار جدید کنیم. در نقطه مقابل، کارآفرینانی که بر ثروت متمرکز می‌شوند، قادر به جهش سریع هستند. آن‌ها با جذب سرمایه از سرمایه‌گذاران یا وابستگی به مدیران برای مدیریت بهتر کسب‌وکار، هیچ مشکلی ندارند. حتی موارد زیادی مشاهده شده که این کارآفرینان خوش‌فکر و خلاق، خود مدیران عامل جدید را بر سر کار آورده و با همکاری هیئت‌مدیره‌ای متشکل از سرمایه‌گذاران خطرپذیر، برای ایجاد نقش‌های جدید (پس از جانشینی خود)، همکاری می‌کنند.

انتخاب واقع‌بینانه بین پول و قدرت، به کارآفرینان اجازه می‌دهد که بدانند موفقیت از نظرشان به چه معنا است؟ بنیان‌گذارانی که می‌خواهند یک امپراتوری بزرگ ایجاد نموده و آن را هدایت کنند، قدرت را برتر می‌دانند. در چنین حالتی، حتی اگر ثروت زیادی به دست آورند اما کنترل بر شرکت را از دست بدهند، عملاً موفقیتی را احساس نخواهند کرد،. برعکس، بنیان‌گذارانی که می‌دانند هدفشان جمع‌آوری ثروت است، وقتی از رأس هرم کنار رفته و کنترل بر شرکت را از دست می‌دهند، خود را شکست‌خورده نخواهند دانست.

البته شکی نیست که هر کارآفرین بالقوه‌ای دوست دارد که بیل گیتس (Bill Gates)، فیل نایت (Phil Knight) یا آنیتا رودیک (Anita Roddick) بعدی باشد، یک شرکت بزرگ تأسیس کند و سال‌ها هدایت و رهبری آن را در اختیار خود داشته باشد. با این حال، این نسل از مدیران و کارآفرینان بسیار نادرند. بررسی 212 شرکتی که در اواخر دهه 1990 و اوایل دهه 2000 تأسیس شده‌اند، نشان می‌دهد که بیشتر بنیان‌گذاران آن‌ها در ادامه مسیر تسلیم شده‌اند. حتی در بین آن‌هایی که موفق می‌شوند هم، کنترل 100 درصدی بر کسب‌وکار به این سادگی‌ها نیست. مدت‌ها قبل از این‌که شرکت‌ها به مرحله عرضه اولیه سهام برسند، بخش زیادی از اختیارات به سرمایه‌گذاران واگذار می‌شود. برای درک بهتر، این آمار را در نظر بگیرید که سه سال پس از جذب سرمایه، بیش از 50 درصد شرکت‌ها با مدیرعاملی غیر از بنیان‌گذار اولیه ادامه می‌دهند. این آمار در سال چهارم و زمان عرضه اولیه، به ترتیب به 60 و 75 درصد افزایش پیدا می‌کند.

هر چند بنیان‌گذاران به این راحتی کسب‌وکار شکل گرفته حول ایده اولیه خود را ترک نمی‌کنند، اما مطابق با آمار، از هر پنج کارآفرین، چهار نفر مجبور به ترک سمت مدیرعاملی می‌شوند. اغلب آن‌ها در واکنش به اصرار سرمایه‌گذاران، ابتدا شوکه شده و حتی در مقابل آن مقاومت می‌کنند. در برخی موارد، استعفا منتفی شده و کار به روش‌های سخت‌تر و برکناری می‌کشد. لازم به تأکید است، تغییر در رهبری زمانی می‌تواند مضر باشد که کارکنان وفادار به بنیان‌گذار با آن مخالفت کنند. در واقع، نحوه برخورد بنیان‌گذاران با اولین گذار رهبری می‌تواند دلیلی برای رشد بیشتر یا شکست کامل کسب‌وکار باشد.

انتخاب ساده است: دوست دارید ثروتمند شوید یا پادشاه؟ این سؤال را با علم به این نکته پاسخ دهید که تعداد کمی موفق به داشتن هر دو گزینه با هم شده‌اند. کارآفرینان در هر مرحله، بین انتخاب پول و مدیریت کسب‌وکار خود، با یک انتخاب دشوار مواجه می‌باشند. بسیار مهم است که انتخاب خود را انجام داده و تکلیف را با درونتان مشخص کنید. کسانی که نمی‌دانند کدام برایشان مهم‌تر است، اغلب نه ثروتمند هستند و نه قدرتمند!

 

در ذهن بنیان‌گذار چه می‌گذرد؟

بنیان‌گذاران معمولاً این‌گونه متقاعد شده‌اند که تنها آن‌ها می‌توانند استارت‌آپ‌های خود را به سمت موفقیت سوق دهند: «من کسی هستم که دارای چشم‌انداز و تمایل به ایجاد یک شرکت بزرگ است». بسیاری از کارآفرینان بر این جمله تأکید دارند. در آغاز مسیر، تنها ایده‌ای در ذهن بنیان‌گذار بوده که برای بهره‌برداری از یک فرصت جدید شکل گرفته است. در ادامه، ویژگی‌های کلی محصول، خدمت یا مدل تجاری نوآورانه که از آن فرصت استفاده می‌کند و این‌که مشتریان بالقوه چه کسانی هستند نیز بیان می‌گردد. برای پیشبرد اهداف، مؤسس و صاحب ایده، افرادی را استخدام می‌کند تا کسب‌وکار را مطابق با چشم‌انداز ذهنی خود ایجاد کند. وی روابط نزدیکی با کارکنان اولیه خود شکل می‌دهد. فرهنگ سازمانی را بر مبنای سبک، شخصیت و ترجیحات خود ایجاد می‌کند و همه این‌ها را همچون امضا و اثر انگشت خود بر جا می‌گذارد. به همین دلیل است که از همان ابتدا، کارکنان، مشتریان و شرکای تجاری، شرکت‌های نوپا را با بنیان‌گذاران آن‌ها می‌شناسند.

رابطه بین شرکت جدید و بنیان‌گذاران، کاملاً احساسی است. آن‌ها کسب‌وکار جدید را همچون کودکی می‌دانند که متولد شده و مراحل رشد و نمو را زیر نظرشان پیموده است. علاوه بر این، بسیاری از کارآفرینان در مورد چشم‌اندازهای خود بیش از حد اطمینان دارند و در مورد مشکلاتی که با آن‌ها روبرو خواهند شد، نوعی ساده‌انگاری و خوش‌بینی را در پیش می‌گیرند. تحقیقی در این زمینه صورت گرفت و از 3000 کارآفرین، سؤالاتی پرسیده شد: 1) شانس موفقیت کسب‌وکار شما چقدر است؟ 2) احتمال موفقیت هر کسب‌وکاری مانند شما چقدر است؟ 89 درصد به سؤال نخست پاسخ‌های خوش‌بینانه‌ای دادند، در حالی که احتمال موفقیت کسب‌وکارهای مشابه، تنها 59 درصد بود. جالب‌تر این‌که از هر سه نفر، یک نفر ادعا می‌کرد که احتمال موفقیتش 100 درصد است. باید این نکته مهم را در نظر داشت که اگرچه دل‌بستگی و اعتماد بیش از حد بنیان‌گذاران ممکن است برای شروع فعالیت‌های جدید تا حدی مطلوب و حتی کمی ضروری باشد، ولی این احساسات برای ادامه کار نوعی ساده‌انگاری بوده و می‌تواند مشکلات عدیده‌ای را به دنبال داشته باشد.

 

دردهای فزاینده

بنیان‌گذاران با دنیایی از امید و آرزو کارشان را شروع می‌کنند و پس از مدتی می‌فهمند که منابع مالی و توانایی آن‌ها برای الهام بخشیدن به مردم و ایجاد اشتیاق لازم کافی نیست. آن‌ها اعضای خانواده، دوستان، سرمایه‌گذاران فرشته یا شرکت‌های سرمایه‌گذاری خطرپذیر را دعوت می‌کنند تا در ایده آن‌ها سرمایه‌گذاری کنند. انجام این کار، به معنای یک هزینه بسیار سنگین است: «از دست دادن کنترل و اختیار شرکت». سرمایه‌گذاران فرشته ممکن است به کارآفرینان اجازه دهند که کنترل خود را تا حد بیشتری نسبت به شرکت‌های سرمایه‌گذاری خطرپذیر حفظ کنند، اما در هر دو مورد، مدیران خارجی به هیئت‌مدیره شرکت راه می‌یابند.

هنگامی که بنیان‌گذار بر هیئت‌مدیره کنترل نداشته باشد، سمت مدیرعاملی هم به خطر می‌افتد. این وضعیت را می‌توان همچون نوزادی دانست که قرار است برای فرزندخواندگی به افرادی غریبه واگذار گردد؛ حس بسیار بدی که بسیاری از بنیان‌گذاران با آن کنار نمی‌آیند!

در توضیح این‌که چرا چنین وضعیتی پدید می‌آید، باید به این نکته اشاره نمود که وظیفه اصلی استارت‌آپ‌ها، توسعه محصول یا خدمت مبتنی بر ایده جدید است. بسیاری از بنیان‌گذاران معتقدند که اگر آن‌ها با موفقیت بتوانند توسعه اولین ایده پیشنهادی را رهبری کنند، دلیلی بر قدرت مدیریتشان است. آن‌ها فکر می‌کنند که سرمایه‌گذاران نباید هیچ‌گونه شکایتی داشته باشند و حتی باید از رهبری آن‌ها حمایت کنند. همین موفقیت باعث می‌شود تا بنیان‌گذاران متوجه نشوند که وقتی عرضه اولین محصولات را جشن می‌گیرند، عملاً به پایان دوران خود می‌رسند. در این زمان، رهبران با مجموعه‌ای متفاوت از چالش‌های تجاری روبرو هستند. مؤسس استارت‌آپی باید شرکتی ایجاد کند که بتواند حجم زیادی از محصولات را بازاریابی نموده، بفروشد و خدمات پس از فروش را به مشتریان ارائه دهد. منابع مالی این شرکت پیچیده‌تر شده و مدیرعامل باید به مدیران مالی و حسابداران وابسته باشد. سازمان باید ساختارمندتر شود و مدیرعامل باید توانایی ایجاد فرآیندهای رسمی، نقش‌های تخصصی و سلسله‌مراتب مدیریتی را داشته باشد. گسترش چشمگیر مهارت‌هایی که مدیرعامل در این مرحله به آن‌ها احتیاج دارد، از توانایی اکثر بنیان‌گذاران فراتر رفته و راهی جز کنار رفتن و جایگزینی با یک مدیرعامل حرفه‌ای باقی نمی‌گذارد.

یک مؤسس و مدیرعامل فناوری محور، ممکن است بهترین فرد برای راه‌اندازی یک شرکت نوپا در روزهای اولیه خود باشد، اما با رشد شرکت، به فردی با مهارت‌های مختلف و ناهمگون نیاز است. بررسی هیئت‌مدیره 450 شرکت خصوصی نشان می‌دهد که سرمایه‌گذاران خارجی بیشتر در مواردی که مدیرعامل همان بنیان‌گذار اولیه است (جایی که مدیرعامل در علم یا فناوری به جای بازاریابی یا فروش مهارت دارد)، هیئت‌مدیره را بیشتر کنترل می‌کنند.

بنابراین، هر چه بنیان‌گذاران سریع‌تر شرکت‌های خود را به نقطه‌ای ببرند که به منابع مالی خارجی و مهارت‌های جدید مدیریتی نیاز داشته باشند، سریع‌تر کنترل مدیریت را از دست خواهند داد. موفقیت باعث می‌شود که بنیان‌گذاران از صلاحیت کمتری برای رهبری شرکت برخوردار باشند. «تبریک می‌گویم، شما موفق هستید! با عرض پوزش، شما اخراج شده‌اید». این یک پیام ضمنی است که بسیاری از سرمایه‌گذاران باید به مؤسسین کسب‌وکار که سمت مدیرعاملی را بر عهده دارند، ارسال نمایند.

 

زمان انتخاب

با رشد شرکت‌های نوپا، کارآفرینان با یک معضل جدید روبرو می‌شوند، مشکلی که در ابتدا، بسیاری از آن آگاه نیستند. از یک‌سو، آن‌ها باید منابع لازم را جمع‌آوری نموده تا از فرصت‌های پیش روی خود استفاده کنند. اگر سرمایه‌گذاران مناسب را انتخاب کنند، سود مالی آن‌ها افزایش می‌یابد. درست است که در این حالت سهمی از کیک نهایی را باید به سرمایه‌گذاران بدهند، اما هر چه کیک بزرگ‌تر شود، سهم کیک خودشان هم ارزشمندتر خواهد بود!

تنش بنیادین بین انتخاب ثروت و قدرت، بسیاری از کارآفرینان را سردرگم می‌کند. برای آن‌ها، انتخاب «ثروت» لزوماً بهتر از انتخاب «کنترل و اختیار» نیست. آنچه اهمیت دارد، این است که هر تصمیم چقدر با دلیل راه‌اندازی شرکت سازگار می‌باشد. برای مثال، جیم تریاندیفلو (Jim Triandiflou)، بنیان‌گذار و مدیرعامل شرکت «Ockham Technologies» را در نظر بگیرید؛ وی در سال 2000 میلادی متوجه شد که برای بقای کسب‌وکارش، نیاز به جذب سرمایه‌گذار دارد. او با سرمایه‌گذاران متعددی، از جمله یک سرمایه‌گذار فرشته بی‌تجربه و یک شرکت معروف سرمایه‌گذاری خطرپذیر صحبت کرد. پیشنهاد سرمایه‌گذار فرشته، باعث می‌شد تا تریاندیفلو کنترل هیئت‌مدیره را در اختیار داشته باشد. نقطه مقابل، پیشنهاد شرکت سرمایه‌گذاری خطرپذیر بود که کنترل تنها دو نفر از پنج کرسی هیئت‌مدیره را در اختیارش قرار می‌داد. تریاندیفلو احساس می‌کرد که همکاری با «VC» می‌تواند شرکتش را بزرگ‌تر کند، پس با علم به کاهش چشمگیر اختیاراتش، این گزینه را انتخاب کرد و در عوض، مجموعه ارزشمندی از منابع و تخصص را کسب نمود که به چند برابر شدن ارزش سهام شرکت کمک کرد.

در طرف دیگر سکه، مؤسسینی قرار دارند که هدفشان کسب قدرت و کنترل بر کسب‌وکار است. جان گابرت (John Gabbert)، بنیان‌گذار «Room & Board»، یک خرده‌فروش موفق مبلمان در آمریکا است. او با تأسیس 9 فروشگاه، بارها پیشنهادات بودجه‌ای که باعث رشد سریع‌تر شرکتش می‌شد را رد کرد، زیرا می‌ترسید که کنترل خود را از دست بدهد. آنچه برای این کارآفرین اهمیت داشت، قدرت کنترل بر کسب‌وکارش بود، حتی اگر به قیمت رشد کمتر و سودآوری پایین‌تر باشد.

نکته مهم اینجا است که هر چه این انتخاب را به عقب بیندازیم، نهایتاً زمانی می‌رسد که مجبور به مواجهه با آن خواهیم بود. مهم نیست که این شرایط چالش‌برانگیز به دلیل محدودیت‌های مالی و الزام به جذب سرمایه رخ ‌دهد یا در مراحل بعدی و زمانی که شرکت با موفقیت توانسته محصولش را به بازار عرضه کند. حتی در این زمان هم، رشد کسب‌وکار باعث می‌شود تا به جایگزینی با یک مدیرعامل حرفه‌ای و ماهر تن دهیم. شاید بهتر است از همان اول، تکلیف خود را روشن کرده و تصمیمات خود را بر مبنای همین استراتژی انتخاب کنیم.

 

دو راهی «پول و قدرت» و سرمایه‌گذاران خطرپذیر

برخی سرمایه‌گذاران خطرپذیر، برای قضاوت در مورد سرمایه‌گذاری در شرکت‌ها، به‌طور ضمنی از مبادله بین پول و کنترل یاد می‌کنند. برخی از آن‌ها در برخورد با بنیان‌گذارانی که انگیزه آن‌ها پول نیست، رویکرد حداکثری و امتناع از سرمایه‌گذاری را در پیش گرفته و برخی دیگر هم تنها زمانی در چنین شرکت نوپایی سرمایه‌گذاری می‌کنند که مطمئن باشند بنیان‌گذار آن مهارت لازم برای رهبری در دراز مدت را دارا می‌باشد.

این انتخاب دشوار، نه تنها سرمایه‌گذاران و کارآفرینان، بلکه سازمان‌های غیرانتفاعی را هم درگیر می‌کند. بیمارستانی را در نظر بگیرید که توسط یک پزشک متعهد و از طریق ثروت خانوادگی بنیان نهاده شده است. همان اوایل آغاز به کار بیمارستان، یکی از مدیران که احساس می‌کرد شایستگی بیشتری برای رهبری دارد، پیشنهاد یک شراکت را مطرح کرد. چند سال بعد، باز هم پیشنهاد دیگری از راه رسیده و بنیان‌گذار اولیه متوجه می‌شود که اگر به دریافت پول از خارج از سازمان ادامه دهد، با تلاش‌های بیشتری برای برکناری روبرو خواهد شد. اکنون سؤالی که او و خانواده‌اش باید در مورد آن فکر کنند، این است که آیا پول کمتری از سرمایه‌گذاران خارجی بگیرند و رشد کمتر در خدمات بیمارستان را انتخاب کنند یا این‌که کنترل و قدرت خود بر سازمان را قربانی نموده و رشد حداکثری را به دست آورند.

 

مرجع: «Harvard Business Review»

هنوز نظری وارد نشده است!

نظر خود را ارسال نمایید

پست الکترونیکی شما انتشار پیدا نمی کند.