آخرین مقالات

تاریخچه نوآوری باز

تاریخچه نوآوری باز

نوآوری باز دارای یک پیشینه مطالعاتی طولانی مدت در زمینه فرآیندهای نوآوری باز است. مورخان حوزه کسب‌و‌کار مدارک بسیاری را زمینه وجود بازارهای گسترده برای نوآوری در گذشته جمع‌آوری کرده‌اند که پیشینه این بازارها به قبل از افزایش تعداد آزمایشگاه‌های تحقیق و توسعه در شرکت‌های بزرگ و حتی پیش از اجرای قانون حق مالکیت معنوی مربوط می‌شود. جوزف اسکامپتر در سال 1934 میلادی با مقایسه بین کارآفرینی با تثبیت شرکت‌های فعلی (ساکن و ثابت ماندن بازار) شتاب بسیاری را در زمینه مطالعه نوآوری ایجاد کرد. جوزف در سال 1942 بر اساس پژوهش جدیدی که انجام داده بر تاثیر افزایش شرکت‌های سهامی و فعالیت‌های تحقیقی و توسعه‌ای (R&D) این شرکت‌ها بر فرآیند نوآوری اذعان کرد.

سوابق تاریخی نشان می‌دهد فعالیت‌های تحقیق و توسعه‌ای اولیه باعث گسترش نیاز به ایجاد و اصلاح فعالیت‌های تولیدی گشت (چاندلر 1990). از آنجاییی که این نحوه این فعالیت‌ها در هر کارخانه‌ای شکل خاصی داشت، سرمایه‌گذاری در بخش تحقیق و توسعه کاملا کارخانه محور بود. دیوید موری در سال 1983 میلادی، افزایش تعداد آزمایشگاه‌های تحقیق و توسعه در کارخانجات ایالات متحده را مستند کرده و علت این افزایش را، کم بودن هزینه نوآوری در داخل شرکت نسبت به هزینه نوآوری از طریق بازار می‌دانست. از طریق فناوری‌های مبتنی بر تحقیق و توسعه داخلی، شرکت‌ها به صورت طبیعی از دانش انباشته خود برای تولید محصولات جدید بهره‌برداری می‌کردند که این کار باعث افزایش مزیت‌های اقتصادی آنان می‌شد. در بسیاری از صنایع واحدهای بزرگ تحقیق و توسعه پدید آمدند که ماموریت‌های ویژه‌ای داشتند که این خود مانعی برای صرفه‌جویی به مقیاس بود.

مزیت‌های مقیاس و ابعاد برای تحقیق و توسعه داخلی منجر به رونق گرفتن مدل نوآوری اختصاصی شد که در آن شرکت‌های بزرگی فعالیت‌های خاص تحقیق و توسعه را داخلی کرده و آن‌ها را از طریق فرآیندهای داخلی تکمیل، تولید و توزیع تجاری‌سازی می‌کردند. رویکرد مدیریتی استفاده شده برای این مدل خاص توسط رئیس دانشگاه هاروارد، کاننت در مقاله"یک نابغه را استخدام کن، به او پول بده و تنهایش بگذار" خلاصه شده است. آزمایشگاه‌های تحقیقاتی بل و شرکت زیراکس نمونه‌هایی از این مدل نوآوری بودند که موجب اختراعات و نوآوری‌های بسیاری در طول قرن بیستم شد.

در سال‌های اخیر این مدل محبوبیت خود را از دست داده است. ریچارد نلسون در سال 1959 شاهد بود که تحقیقات بنیادین منجر به سرریز‌ فراوان دانش شده ولی شرکت‌هایی که این تحقیقات را انجام می‌دادند توانایی‌های محدودی برای کسب ارزش از این سرریزها دارند. کاتز و آلن در سال 1978 به این نتیجه رسیدند که سندروم "اینجا اختراع نشده" (Not Invented Here) عموما در کنار مدل ادغام عمودی تحقیق و توسعه برای اقتصاد مقیاس و دامنه ایجاد می‌شود. روزنبلوم و اسپنسر در سال 1995 استدلال کردند که مدل‌های مبتنی بر رهبری آزمایشگاه‌های صنعتی دارای مشکلات متعددی هستند و این نوع از نوآوری به پایان راه خود رسیده است.

همان طور که در بالا اشاره شد شرکت‌ها هنگامی که تحقیقات داخلی‌شان قابلیت تجاری‌سازی از طریق فرآیندهای داخلی را نداشت با مشکلات بسیاری مواجه شدند. در برخی موارد این فناوری با ارایه مجوزی به دیگران واگذار می‌‌شد اما در بسیاری موارد در قفسه‌ها منتظر توسعه داخلی می‌ماند یا طرفداران این پژوهش‌ها شرکت را ترک می‌کردند تا شخصا اقدام به توسعه آن‌ها کنند. این شرایط منجر به "ناهنجاری کوهن" گردید که بر اساس آن مزایای نوآوری متعلق به کارخانه‌‌هایی که بر روی آن سرمایه‌گذاری کرده و آن را توسعه داده‌اند نبود بلکه متعلق به شرکت‌هایی است که قادرند مزایای نوآوری را جذب کنند. بهترین نمونه معاصر این نوع سرریزها شرکت زیراکس است. درحالیکه این نوع ناهنجاری‌ها در تحقیقات به ثبت رسیده‌ و تاسف‌بار خوانده می‌شوند اما به اندازه کافی در مورد آن‌ها توضیح داده نشده و به عنوان هزینه‌ای ضروری در فرآیند کسب‌و‌کار به آن‌ها نگاه می‌شود. در کنار این‌ها برخی از پژوهش‌ها بر روی نوآوری دادیکال تاکید می‌کرد که شرکت‌ها باید به رویه گذشته برگردند هر چند این روش دارای سرریزها دانشی اجتناب ناپذیری هستند که در نهایت جذب نمی‌شوند.

پژوهش‌های قابل توجه دیگری بر ضرورت استفاده از فناوری خارجی (موجود در خارج از شرکت) تاکید کردند. نلسون و وینتر در سال 1982 میلادی، تصمیم‌گیری شرکت‌ها برای جستجوی فناوری‌های جدید موجود در خارج از شرکت را مدل کردند. کوهن و لوینتال در سال‌های 1989 و 1990 میلادی درباره دو رویکرد متفاوت تحقیق و توسعه (داخل و خارج از شرکت)  و همچنین اهمیت سرمایه‌گذاری در پژوهش‌های داخلی به منظور  استفاده از فناوری خارجی بررسی‌هایی انجام دادند و این امکان را ظرفیت جذب نامیدند. روزنبرگ در سال 1994 سوالی مطرح کرد که چرا باید شرکت‌ها پژوهش‌های پایه‌ای را با هزینه خود انجام دهند که پاسخش این بود: این پژوهش‌ها توانایی شرکت‌ها را برای استفاده از دانش خارجی افزایش می‌دهند. شرکت‌هایی که توانایی استفاده از پژوهش‌های خارج از سازمان خود را ندارند دچار زیان رقابتی شدیدی می‌گردند. هیپل در سال 1988، 4 منبع دانش خارجی سودمند را شناسایی کرد که عبارتند از: 1- تامین‌کنندگان و مشتری‌ها 2- دانشگاه‌ها، دولت و آزمایشگاه‌های خصوصی 3- رقبا 4- کشورهای دیگر.

اگر شرکت‌ها نتوانند ظرفیت جذب مناسب را در سازمان خود توسعه دهند می‌توانند روش اتحاد استراتژیک را برای دستیابی به دانش یا منابع مکملی برای استفاده از دانش به کار برند. این اتحاد، روش مرسومی در صنایعی مانند بیوفناوری هستند.

مدل‌های بسیاری در مورد نحوه بهره برداری شرکت‌ها از دانش خارجی ایجاد شده‌اند. یکی از ساده‌ترین این مدل‌ها تقلید از یک رقیب، تولید محصول مشابه و سرمایه‌گذاری در بازار رقبا می‌باشد.  مشاوره با مشتری‌ها و مصرف‌کنندگان اصلی می‌تواند ایده‌های بسیاری را در زمینه کشف، توسعه و پالایش نوآوری در اختیار شرکت‌ها قرار دهد. منابع عمومی نیز یک منبع مهم دانش است که هزینه‌کرد دولت در تحقیق و توسعه یکی از مهترین محرکه‌های تحقیق و توسعه بخش خصوصی در پنجاه سال گذشته بوده است. به طور مشابه پژوهش‌های دانشگاهی که عموما به طور مستقیم توسط شرکت پشتیبانی می‌شوند نیز باعث ایجاد سرریزهای خارجی هستند. اخیرا نرم‌افزارهای متن باز نیز به عنوان یکی از مهترین پدیده‌های ناشی از بکار بردن دانش خارجی مطرح هستند.

 

 

سایر تحقیقات به بازارهای متوسط در صنایع خاص توجه کرده‌اند مانند پژوهش آررا، فسفوری و گامباردلا در سال 2001. این بازارهای متوسط انگیره‌ها برای نوآوری را دچار دگرگونی کرده و البته قیدهای ورود فناوری‌ها و شرکت‌های جدید به صنعت را متحول کرده‌اند.

هنوز نظری وارد نشده است!

نظر خود را ارسال نمایید

پست الکترونیکی شما انتشار پیدا نمی کند.